نوشته های خودم

حرف و نوشته های خودم

هوا بارانی است و من هم
من تو را می خواهم
آسمان هر دوی ما را با هم

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:9 توسط Shadow walker| |

اگه مي خواي بري برو
نه ديگر غروري برای شکستن   دارم
نه  التماسي برای گفتن 
مصرفت زیاد بود

همه غرور و التماسم  را تمام کردی

نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت 10:27 توسط Shadow walker| |

اطاق

در اطاق را باز و چراغ را روشن کردم، یک بار دیگر با حسرت  به اطاق نگاه کردم و افسوس از اینکه 4 ماه دیگه که اینجا صاحب دار میشه من نیستم. امدم تو اطاق خودم لباسم رو پوشیدم  کلید ماشین رو برداشتم .

- کجا؟
- میرم یه هوای بخورم  یه ذره بی حوصله ام
- چیزی شده عزیزم؟
- نه هیچی نشده
- بگو به من خوب قول میدم زیاد ناراحت نشم
-.....
- چیزی نمیگی ؟ باشه بعدا تعریف کن. دلم الان توت فرنگی  می خواد ، می دونی که باید بخورم  وقتی اینجوری هوس میکنم داشتی میومدی بخر
رفتم پایین، ماشین و روشن کردم، آینه رو نتظیم کردم، اشک حلقه زده  و اشکاهی سرازیر شده می خواستن نگه ام دارن .اما نمی تونم، با تمام بزدلی مستقیم سمت جنوب

 

نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:18 توسط Shadow walker| |


Power By: LoxBlog.Com