نوشته های خودم

حرف و نوشته های خودم

وقتی کسی نفمهد  من را  اهمیتی ندارد کسی نخواند یا نخواهد که بخواند یا نخواهد که  متوجه نشود  من برای  خودم می نویسم و باور دارم برای خودم می نویسم نه برای دیده شدن

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:33 توسط Shadow walker| |

نگاه من به نیمکت پارک است. به همان نیمکتی که هیچ وقت برای ما تکراری نشد ، نیمکتی که به ما عادت داشت. ولی حیف که الان زیر باران  تنهاست،  باران را دوست داشت ،باران با ما برایش تعریف شده بود.  نیکت به تنهایی عادت ندارد، مثل من  مثل من  که تنهایی، باران را نخواهم فهمید.  باید از تو پرسید، از تو آموخت، چطور یک را شیفته و با تنهایی غریبه و سپس وی را با تنهایی تنها بگذاری.  باید از تو پرسید چطور به بی احساس باران حس کرد.

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:25 توسط Shadow walker| |

به جرات می توانم بگویم  دوستی ندارم و منظورم از این رفاقت هایی واقعی است ، کسی که بتوانم  در مواقعه اظطرار روی آن حساب کنم  واقعا چرا اینگونه شد آیا همه اینگونه اند  چرا هیچکدام  از دوستان کودیکی  تا الان که 25 سال  زمین را برای االیش تنگتر کرده ام  با من نمانده اند  و دوستان دبیرستان و محل کار هستند اما فقط در فیسبوک  آنها مجاز از دوست هستند و هیچدام عین واقعی نیستند

نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:,ساعت 10:1 توسط Shadow walker| |

اصلا فکر نمی کردم  داستان من اینگونه باشد . همیشه تصور می کردم در یک روز سر پاییز در خیابانی بلند و پر از برگ های افتاده نارنجی، که درختان آن در انتها به هم میرسند عاشق شوم .من فقط از نکنار میز او  گذشتم  ، مشغول خنده و صحبت با دوستانی از طیف خودش بود. یک به ده شرطمی بندم  حتی من را هم ندیده بود، اما من خوب او را دیدم از مدل لباس و ان کفش های زیبا و مارک دارش و اللخصوص آن نوشیندنی در دستش، یک بچه هم می تواند حدس بزند که چقدر پول دار باید باشند، بله مشخص بود از بچه پولدار های شهر است همان های که خانه ای با حیات پشتی ،پارکینگ مجزا واستخر اخصاصی دارند. حتما اجدادش از همان دوک های خر مایه انگلیسی بوده که به اینجا محاجرت کرده اند . من مانده ام اجداد من که بوده اند ؟؟ حتما  نوکر همان دوک اشراف زاده  این دیگر سئوال ندارد.در حال خنده و صحبت کردن بود  به نظر می رسید خوشحال است، حتما با کسی دوست است  ،خیلی شیک و شهری از همان هایی که راهنده شخصی دارند و صبح روزنامه می خوانند . اصلا مگر میشود دختری اینچنینی در این حد مستقل با آدمی بی کلاس مثل من دوست شود ؟ مادرم همیشه می گوید در طبقه و فرهنگ خودت باش  با بالای ها نپر انها تور ا جدی نخواند گرفت و ارزشی جز وسیله برای مورد تمخسر قرار گرفتن برای آنها نیستی .راست هم می گوید این خانم ، من را به راننده خودش هم معرفی نمی کند  چه برسد به انکه با خودش ..... . 

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:22 توسط Shadow walker| |

از در گذشتم، حتی جرات به عقب برگشتن و نگاه کردن رو هم نداشتم ،هنوز دقیق نفهمیده بودم چه کاری کردم، هنوز تو شک و تردید انجامش بودم. اما یه چیزی رو می دونستم تنها راه حل بود، سردم بود  احساس می کردم ضعف دارم دست هام میلرزید ، هیچ کس متوجه حال زار من و کاری کرده بودم نبود، آروم به سمت ماشین رفتم دسگیره ماشین رو گرفتم که باز کنم همه در خونی شد،  با دستمال سریع پاک کردم، احساس خفگی داستم، نفسم بالا نمی اومد ،عرق کرده بودم، اما دیگه تموم شده بود هرکاری می کردم سویچ در رو نمی تونستم  جا کنم سویچ رو با عصبانیت به پنجره کوبونئم   نا خود آگاه گریه ام گرفت  در پس تمام اون تردید ها آشوفتگی های وحست ها فقط یک چیز رو می دونستم که جز این راهی نداشتم

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:19 توسط Shadow walker| |


Power By: LoxBlog.Com