نوشته های خودم

حرف و نوشته های خودم

واقعا این  یه مقداری سخته که من نتونستم بهت بگم  تو تنها کسی بودی که من راحت همه حرفام رو بهش میگفتم البته اینم بگم وقتی با خودت مشکل داشتم یه مقداری سخت باهات حرف زدن ولی خب  شاید هم این باز یه مشکلی که من باهات دارم و برای همون سخته حرف زدن باهات در موردش حتی من وقتی این آخری دانشگاه هم بودی نشد بگم دوست داشتم اونجا رو در رو بهت توضیح بدم اما خب نشد

نمیدونم تهشوووووووو مخم پوکید 

نوشته شده در دو شنبه 29 آذر 1396برچسب:,ساعت 20:31 توسط Shadow walker| |

این وبلاگ تقریبا هرجا گیر کردم کمکم بوده واقعا قابل ستایشه

نوشته شده در دو شنبه 21 آذر 1396برچسب:,ساعت 1:21 توسط Shadow walker| |

دیدمت این بار ولی باز جرعت اینکه بهت بگم رو نداشتم باید بگم بهت ولی نمیدونم چرا دستم هم به نوشتنش نمیره  یاد اون روز افتادم که تو نهجل خیس آب شدیم  وقتی داشتیم رو تاب بازی میکردیم چقدر همه چی ساده بود و چقدر ما سخت گرفتیم  یعنی حس میکنم و ایم خاصیت زندگی.

در لحظه سخت میگیریم اما وقتی لحظه عبور میکنه  رد میشه بعدا میفهمیم که چقدر سهل بوده و ما نفهمیدیم پس همین الان هم میتونیم بگیم الان موقعیت آسونیه و ما نباید سخت بگیریم پس اسون بگیریم

نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1396برچسب:,ساعت 1:13 توسط Shadow walker| |

باز اومد تو سایت و محو نوشته های قدیمیم شدم  چه مخی دارم من باز باید شروع کنم به نوشتن فکر کنم این کاری که براش به دنیا اومدم اومدم شعر بگم م  داستان بنویسم عاشق تو باشم و بمیرم

نوشته شده در دو شنبه 18 آذر 1396برچسب:,ساعت 1:12 توسط Shadow walker| |

تقریبا قبل از مهمونی فرزانه بود که به فکرش افتاده بودم و میخواستم یه کارایی بکنم  اضلا مهمونی فرزانه رو گرفتم که بتونم تو مهمونی یه کاری کنم یه چیزی بگم که دیدی حال اوضاع منو از حال رفتم  نشد که بگم دقیقا چی شده 

نوشته شده در دو شنبه 15 آذر 1396برچسب:,ساعت 1:1 توسط Shadow walker| |


Power By: LoxBlog.Com