نوشته های خودم
حرف و نوشته های خودم
خیلی در مود نوشتنم ولی چیزی برای نوشتن ندارم الان فهمیدم که برای نوشتن باید خوند و من خیلی کم خواننده بودم این چند وقت .نگاهی که به تقویم انداختم عجب حال گیری بدی بود سن داره میره بالا و تقویم نامردانه داره ورق میخوره، و تو هیچ غلطی نمیتونی راجبش بکنی و میرسی و حرکت میکنی چه بخواهی چه نخواهی . حس میکن رسیدم به آخر یه دره یا کوه و دارم به پایان مسیر نزدیک میشیم واقعا خیلی وحشتناکه ،مسیر های بعدی و پل های متحرک چوبی که از انتهای مسیر به کوه و دره بعدی کشیده شده است از همینجا معلوم هستند، ولی انقدر میان دره مه گرفته که نمیتونی ببینی این مسیر ها به کجا ختم شده اند. اصلا شاید بعضی از این مسیر های پل های شکسته و گسسته ای باشند و به نا کجا آباد ختم بشن . هیچکدام مطمعن نیستند و پر ریسک هستند امکانش هست هرکدام به بهشتی ختم شوند و شاید هم به فاجعه ای برسند. تضمینی وجود نداره و از اینجایی که من ایستاده ام انتهای هیچدام که هیچ حتی میانه راه هم مشخص نیست مقدار مه آنقدر زیاده که مسیر قابل تشخیص نیست .... و من که در اینجا ایستاده ام ایستاده که نه در حال حرکت هستم هیچگونه ایستی در این مسیر تعریف نشده و اگر ناتوان در تصمیم باشی قطعا اتوماتیک وارد یکی از این مسیر ها میشی یا بهتر بگم تو را وارد یکی از این مسیر ها میکنن . ترسناک است ترسناک به شدت ترسناک کدام یک از این مسیر ها به کجا میروند و نتیجه هرکدام چیست زهن انسان ناخوادگاه به سمت جهان موازی میرود و چقدر حیف در عصری زندگی نمیکنیم که از جهان موازی استفاده کنیم
Power By:
LoxBlog.Com |