نوشته های خودم

حرف و نوشته های خودم

تو گفتی تا آخرش هستی
و
من پرواز کردم از اینکه تا اخر آخرش با من هستی
و
تو تا اخرش بودی
و
من تا آخر آخرش تنها

نوشته شده در جمعه 25 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:0 توسط Shadow walker| |

کاش همون موقع که شک کردی و گفتی "می خوام برم " رفته بودی ، حدااقل الان یه خاطره خوب ازت داشتم  نه اینکه یاد دوران تو می افتم سرم رو تکون بدم و بگم

" اونم یه اشتباه دیگه بود مثل بقیه "

نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:56 توسط Shadow walker| |

درون من از تو خالی است
چون تو در  درون دیگری هستی
از دل احساسم بیرون برو
 آواز دلم خارج است با احساس تو

نوشته شده در جمعه 18 آذر 1390برچسب:,ساعت 10:30 توسط Shadow walker| |

 



- چرا انقدر گلی شدی  ؟ بارون میاد ؟ بیچاره حتما اذیت شدی

نه اتفاقا با اون بودن و زیر بارون با هم بودن لذت خاصی داره برام

چرا خودت رو اذیت می کنی ؟چرا خودت رو پاک نمیکنی؟  بیا بشو  کفش مهمونی راحت، آسوده،  فقط عشق  دنیا رو ببری ؟

من ترجیح میدم باهاش بمونم و همیشه در کنارش باشم چه در روز آفتابی زمین اسفالت  چه در روز بارونی  و زمین گلی  و از بین برم  تا اینکه کفش مهمونی باشم که فقط یه وسیله تجمّلاتی فقط برای اوقات خوشی. حتی ممکنه فردا تور با یه مدل دیگه عوض کنه اما من همیشه هستم  تا وقتی هستم 

نوشته شده در شنبه 12 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:29 توسط Shadow walker| |

 

 

اگه دقیق بخوام توضیح بدم دقیقا نمی دونم چه مرگمِ ، هرچی تلاش می کنم که  این مرگم برطرف شه اما نمیشه    قبلا اینطور که میشد می نوشتم اما الان نمیشه نمی تونم زهنم رو جمع کنم حتی خودکار هم کمک نمی کنه  قبلا یه خودکار یه کاغذ  آ4  یه ذره بی حوصله گی فقط نیاز بود ....  اما الان زهنم جواب نمیده  هر کاری می کنم چیزی ازش بیرون نمیاد.  کاغذ و کنار می زارم  به جاش آهنگ میاد وسط،  سیاوش قمیشی؛  شاید بتونه کمک کنه یه چنتا ترک میره جلو  می بینم داره اشکم در میاد ... نه فایده نداشت  یعنی داشت منو نزدیک کرد به عمق حالم به اینکه بفهمم چه مرگمه  می فهمم خسته شدم از اینکه انقدر بیهوده ادامه میدم،  می فهمم شدم یه سایه، سایه ای  که کسی نمی بینه اونو غیر از یه نفر ...  اهنگ عوض میکنم فولدر اوریل رو میارم  با هات شروع می کنم ،  بهتر شد میره رو FallToPieces ، و از اون به   forgotten  میبینم . داره شرح حال من رو میگه کاشکی فراموش نشده بودم  یا شایدم این یه موهبت که من فراموش شدم، شدم   که  شاید تو زهن یه کی هیچ وقت فراموش نشم و من اینجاست که می گم من زهن اونو به به همه ترجیح میدم و  می خوام به جای همه، اون فقط منو یادش باشه . موزیک رو تعطیل می کنم  ... هنوز یه مرگیم هست که نمی دونم چیه دقیقا .  زهنم هنوز قفله فکر کنم اعتصاب کرده شاید حقوقش رو پرداخت نکردم   دقیقا یادم نمیاد  شاید از این وضع ناراحته شاید خواستار یه وضعیت جدیده شاید میگه خودتو اپدیت کن میگه یه ورژن جدید ارائه بده اما شاید نمی دونه cpu من دیگه انقدر خسته شده بیشتر از این نمی کشه باید اورکلاک کنم شاید جواب داد  یه بار جواب داد طوری که خیلی خوب بودم شاید دوباره...  حس می کنم خسته ام اما خوابم نمیبره ...   من رسما اعلام می کنم اماده ام،  اماده تسویه حساب با این دنیا لعنتی ام من می خوام پیش از موعد باز خرید کنم خودم رو ، و اینجا رو بسپرم به همون هایی که 4 چنگلی چسبیده اند بهش   الان دوباره میرم رو کاغذ برای نوشتن، شاید زهنم حالا که باهاش درد دل کردم از اعتصاب بیرون بیاد شاید خودش رو با من  همراه کنه 

 این دفعه فرق داره این دفعه زهنم هم  می خواد استفا بده

نوشته شده در چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:,ساعت 22:26 توسط Shadow walker| |

سوپر مارکت


-الو سلام  عزیزم داری میای خونه  لوازم صبحانه رو بخر چیزی نداریم برای فردا

رفت رو پیغام گیر. امیدوار بودم چیزی سفارش نده  اما اینطور نشد، مامانش اینا اومدن خونمون مهمونی اونم از اینا که اردو میزنن دیگه نمی کنن . الان دیگه همه اوضاع احوال بد زندگی ما رو می دونن ، نمی دونم چرا الان که زیر اینهمه قرض ، وام و قسط  هستیم که یه نون اضافه تر نمی تونیم بخریم  باید خونه ما اردو بزنن. چرا خونه بقیه نمیرن .

یه نگاه به جیبم کردم، 5550 تومن  پول بیشتر ندارم ، پس فردا هم که اول اردیبهشت هست  اگه من این پولو خرج صبحانه کنم فردا چه جوری برم سر کار و برگردم  مشغول حساب کتاب بودم ترس اینکه پولم به لوازم صبحانه نرسه هم  وجودم رو گرفت  که یادم افتاد 5000 تومن دیگه خونه دارم  یه لحظه خیلام راحت شد و قرص و محکم وارد مغازه شدم

-          چقدر شد اینها ؟

-          5900 تومن

-          چغدر گرون ؟  کم کن  کره رو

-            5500 تومن

-          خوبه

به خونه که رسیدم وسایل رو گذاشتم تو اشپزخونه رفتم تو اطاق که زهره جنگی پرید تو

-پس کره چی شد ؟
-اخ دیدی چی شد ؟ مغازه اولی نداشت  دیگه منم به طور کل یادم رفت برم یه مغازه دیگه
- حواس پرت ، بدو بیا غذا آماده است

به خدا نمی خواستم دروغ بگم  مجبورم کردی، مامانت مجبورم کرد

نوشته شده در سه شنبه 8 آذر 1390برچسب:,ساعت 22:8 توسط Shadow walker| |

 - ای خدای من
 - بله

 - صورت حساب لطفا

نوشته شده در چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:,ساعت 1:12 توسط Shadow walker| |


Power By: LoxBlog.Com