نوشته های خودم
حرف و نوشته های خودم
- یادم هست.... عزیزم نگرانی نداره که .... ساعت 8 میام دنبالت ، اره ،اره می دونم مامانت اینا میان شب .... قبوله عزیزه دلم یه درخت سیب تنومند، با شاخه های پر از سیب های رنگ و وارنرگ. کال ، رسیده، کرم زده و یا خوشمزه و من هم سیب بودم، یعنی تازه سیب شده بودم. و همه حواسم به اون سیب دو رنگ سمت چپم بود، چقدر قوی و زیبا بود، با هیکلی کاملا متعادل ،دل و حونم شده بود او،ن شب رو صبح می کردم تا درخشش طلایه ها زرد نور رو گونه هاش ببینم آخ که چه رویایی بود، طلوع اون خورشیدی با اون همه ادعا هر صبح از پس عشقم بلند تر نمیشد؛ همه فکر اینکه شاید باد بوزه ، که شاید بوزه و من رو به اون زدیکتر کنه و شاید تو این رقص باد به هم برخورد کنیم. "باد این بار یه ماچ گنده از قسمت نارنجی و زرد می خوام درست بوز بوسه عشقم رو می خوام" من همه وجودم اون بود اما عشقم ..... بود اما برای من نبود .
باد وزید و من ماچش کردم بغلش کردم، چوب من سست شده بود از شدت باد اما عشقم نذاشت ،بهش تکیه کنم یه باد مخلاف و من نقش زمین شدم . نقش زمین شدم و دیدم معشوقعه عشقم رو همون سیب لبه شاخه سیب قرمزی که از بیرون خوشمزه اما از داحل کرم خورده بود اما سرخی اون چشم های عشقم رو کرو کرده بود. من روی زمین و حسرت عشقم و زجر دیدن دلبستنش به غیر باد وزید کرم شاخه، اون رو هم به پایین پرت کرد، عشقم حالا کنارم روی زمین بود مقلوب مثل خودم اما دیگه از اون درخش در طلوع فقط گمشدن تو غروب براش مونده بود
Power By:
LoxBlog.Com |