نوشته های خودم

حرف و نوشته های خودم

lust

As soon as we were in love
      I thought we are together for all

As soon as  we get used to it
      we start to fight over it

As soon as the time passes for us 
      we lost our passion and love

As soon as we were abandoned by love
     from first then it was lust than love

 

Shadow walker

 

وقتی ما عاشق شدیم
گفتم تا همیشه با همیم

وقتی به هم عادت کردیم
بر سر تکراری شدن جنگ کردیم

وقتی زمان بر ما گذشت
عشق و عاشقی از ما گذشت

وقتی گذشت از ما عشق و عاشقی
در عجب بودم مگر نبود عشق ماندنی

از نگاه اول هوس بود عشق ما
نبود هیچ عشقی جز هوس در ذات  ما

 

پ.ن : کلا با ترجمه شعر مخالفم  کلی از هدف شعر کم می کنه و مطلب اصلی رو نمیرسون

اما بازم برای دوستانی که انگلیسی قوی ندارند ترجمه کردم

نوشته شده در جمعه 30 دی 1390برچسب:,ساعت 1:4 توسط Shadow walker| |

عاشق تنفر از کسانی هستم که از این که عاشق باشند تنفر دارند

I love to hate people who hate to love

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 14:56 توسط Shadow walker| |

سهم من



چشم هامو میبندم.  دوباره  اون چشم های ناز ظاهر میشن ، یاد اون حرف های قشنگی که میزد می افتم، تمام اون خاطرات مثل یه فیلم که اروم اروم از جلو چشمام رد میشه.  بی اختیار می زنم زیر گریه  ؛ گریه ام میگره از این همه ارزو که پر پر شد ، از آینده که قرار بود ساخته بشه و حالا فقط ازش یه خاطره مونده که حالا هیچ وقت از یادم نخواهد رفت. چرا خدا؟  چرا ؟ اخه چرا باید سهم من   فقط این شد؟ من که چیزی کم نذاشتم، من که هر کاری میشد انجام دادم. از خودم راضی هستم من همیشه بودم همیشه به قرارمون وفا دار موندم و چیزی کم نزشاتم، اما تو نه نو به عهد مون وفا نکردی. تو حق نداشتی این کار بکنی عشقم  ، تو که می گفتی من رو بیشتر از هر جیزی تو دنیا دوست داری؛ حق نداشتی تو این نکبتی من رو تنها بزاری.  من الان که صورتم خیس و تمام اون خاطرات زیبای با هم بودنمون دارم مرور می کنم نمی فهمم چرا سهم من از عشق شد یه قاب عکس و یه روبان مشکی کنارش

نوشته شده در چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:,ساعت 9:1 توسط Shadow walker| |

 بی حوصله و خسته  شدم از نگران بودن برای آینده ای که هرگز نخواهد امد همش تو امروزم همش دارم برای اینده زجمت می کشم پس کی این آینده میاد تا من از زحمت هام استفاده کنم

می خوام فریاد بزنم و بخندم و نگران الان باشم  اینده ای در کار نیست همه و همه اش الان هست


 

نوشته شده در یک شنبه 11 دی 1390برچسب:,ساعت 15:8 توسط Shadow walker| |

بازی من و تو با شروع شدن ،یک بطری شروع شد .اما وقتی بطری به انتها رسید، بازی ما تموم نشد ؛ و در این فکرم که اگر بازی ما با تمام شدن بطری پایان میگرفت، زندگی ارزش شروع شدن نداشت.

نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:,ساعت 1:23 توسط Shadow walker| |

دوتا از مطلب های با کلی از نظر ها پریده 

واقعا دیگه داره لوکس بلاگ شورش و در میاره   دیگه داره خسته می کنه  ادم رو  تو فکرم عوض کنم  سرور وبلاگ رو 

لوکس بلگ به قولی ر..ی

 

پ.ن : اون دوتا مطلب رو یکشون رو دارم که میذارم اما نظر های شما عزیزان پاک شده که من متاسفانه نمی تونم کاری کنم

و از طرف لوکس بلاگ بیشعور از شما معذرت خواهی می کنم واقعا بی شعوره

 

پ.ن سیتم پشتیبان گیری  لوکس بلگ هم هنوز خرابه   کلا ر..ه

 

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 1 دی 1390برچسب:,ساعت 18:32 توسط Shadow walker| |


Power By: LoxBlog.Com