نوشته های خودم

حرف و نوشته های خودم


عاشق مست



همیشه یه عینک بزرگ به چشمانش بود ، که  خیلی مرموز نشونش میداد اونو، اما حقیقت این بود که عینک رو به خاطر کتک های که از همسرش می خورد میزد  اکثر اوقات کتکاری میکردن بعضی ها می گفتن مرده معتاد بعضی ها می گقتن دوتایی معتادن  و وقتی نعشه می شن هم رو میزنن



هر روز صبح خانمه از خونه اش خارج میشد به محل کارش میرفت شایدم میرفت خونه ای مادرش شایدم هم اصلا جایی نداشت که بریه، از خونه می رفت بیرون تا یادش بره تو خونه چه اتفاقایی افتاده



- گفتی کتک میزده


- اره کتک می زد  البته منم میزدمش بعضی اوقات


- چرا ؟


- مست بود


- نمی خواستی ازش جدا شی ؟


- نه یعنی نمیدونم   ولی الان اینو می دونم که دوسش دارم


- پس کتک کاری ها


- گفتم که مست بود  اون شب هم مست بود  می خواستم اون دعوا ها رو فراموش کنم  وارد خونه که شد  بپرم بغلش ببوسمش


اما تا وارد خونه شد به محض اینکه پریدم تو بغلش پرتم کرد کنار  من دیگه از اینکارش احساس تنفر کردم  هلش دادم  اون تلو تلو خورد  پاش گیر کرد به پایه میز سر خورد سرش خورد به شوفاژ بعدش نقش زمین شد  همینجوری که از سرش خون میرفت  رو به من کرد و گفت ببخشید خانم شما خیلی زیبا هستید درست  مثل همسرم   اما من همسرم رو دوست دارم و بهش خیانت نمی کنم  



نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 12:50 توسط Shadow walker| |

 


سیگار

رفتم تو بالکن  در و پشت سر خودم بستم  هوای خیلی خوبی بود  هوای بهاری   و نسیمی که بودی زندگی میاد ، بوی یه شروع تازه همین که باد شدتش تند تر شد  سیگارم  رو روشن کردم ودودش رو با اعتماد به نفس پایین دادم هنوز دوسش داشتم سیگارم بهترین دوستم بود، تنها  کسی که تو این همه سال هنوز بهم خیانت نکرده بود  تنها  کسی  بود که حرفم رو می فهمید  و دودش،  نصفی رو برای تسکین دردهام به درون میفرستاد و بقیه اش و به نشانه تایید حرف هام در آسمان رها می کرد و وفا دار ترین  چون در همه این سالها و حتی بعد از فرار شریکم با پول ها به همراه همسرم  هنوز به من وفا داره   اما منو ببخش ای بهترین این من هستم که یارای وفا داری تو را ندارم و این بار این منم که می خوام  خیانت کنم  برای اولین بار

من رو ببخش و خدا نگهدار

نوشته شده در یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:,ساعت 11:33 توسط Shadow walker| |

As soon as I looked into your eyes

    I felt something inside
I looked in the eyes, you telling me millions of lies

As soon as I looked into your eyes

      They told you are in love
but not me, my love is aside

As soon as I looked into your eyes

      It is the time , the moment to say goodbye
But wish you luck with other guy

 

Shadow walker

 چشمات و که می بینم

احساسشون می کنم

چشمات دروغ نمی گن اما تو گفتی  هزاران بار

 چشمات و که می بینم

چشمات اعتراف می کنن و بر عاشق بودنت شهادت میدهند

اما اون عشق عشق من نسیت  عشق من دیگه مهم نیست

چشمات و که می بینم

بهم میکن که وقتشه وقته  جدایی وقت رفتن

اما موفق باشی با عشق جدیدت

 

پ.ن : معمولا اشعار ترجمه شده خوب از اب در نمیاد  اصل شعر انگلیسی بود که ترجمه فارسیش به نظرم زیاد به دل نمیشینه

نوشته شده در جمعه 20 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:44 توسط Shadow walker| |

صبح که از خواب بیدار شدم  دستم رو که  حلقه شده بود زیرم بیرون اوردم تا دوباره دست های نازت روگرفتم  و اروم بیدارت کنم اما  نبودی   کنارم نبودی احساس سرما همه وجودم رو گرفت  ناخودآگاه  استرس و تمام وجودم رو در 5 ثانیه فتح کرد و هزار کر ناجور دیگه به خودم تکون دادم چرخیدم به حالت نیمه نشسته در اودم و جای خالیت رو نگاه کردم که صدای زنگ در اومد

- هنوز بیدار نشدی تابالوگا ؟؟

- چرا همین الان بیدار شدم

خدای شکرت یه روز دیگه شروع شد و هنوز کنارم  به خاطر با اون بودن ازت ممنونم

نوشته شده در چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:,ساعت 21:12 توسط Shadow walker| |

 من هنوز یادم نمیاد که خودم خواسته باشم اینجا باشم که حالا بخوام باور کنم  اختیارش رو داشته باشم  اما این رو می دونم که حق انتخاب دارم  حق انتخاب دارم که از درب یک وارد بشم یا درب شماره دو  که البته  از قبل معلومه من کدوم رو انتخاب می کنم  

پس من دچار یه جبرم یه جبر اختیاری

نوشته شده در سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:,ساعت 22:34 توسط Shadow walker| |

من آخرشم نفهمیدم از کجا اومدم  برای چی اینجام  بعد اینجا به کجا میرم ؟  اونجا چه کار می کنم  و بعد اونجاتکلیف چیه ؟

نوشته شده در سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:,ساعت 1:7 توسط Shadow walker| |


Power By: LoxBlog.Com