نوشته های خودم

حرف و نوشته های خودم

اصلا فکر نمی کردم  داستان من اینگونه باشد . همیشه تصور می کردم در یک روز سر پاییز در خیابانی بلند و پر از برگ های افتاده نارنجی، که درختان آن در انتها به هم میرسند عاشق شوم .من فقط از نکنار میز او  گذشتم  ، مشغول خنده و صحبت با دوستانی از طیف خودش بود. یک به ده شرطمی بندم  حتی من را هم ندیده بود، اما من خوب او را دیدم از مدل لباس و ان کفش های زیبا و مارک دارش و اللخصوص آن نوشیندنی در دستش، یک بچه هم می تواند حدس بزند که چقدر پول دار باید باشند، بله مشخص بود از بچه پولدار های شهر است همان های که خانه ای با حیات پشتی ،پارکینگ مجزا واستخر اخصاصی دارند. حتما اجدادش از همان دوک های خر مایه انگلیسی بوده که به اینجا محاجرت کرده اند . من مانده ام اجداد من که بوده اند ؟؟ حتما  نوکر همان دوک اشراف زاده  این دیگر سئوال ندارد.در حال خنده و صحبت کردن بود  به نظر می رسید خوشحال است، حتما با کسی دوست است  ،خیلی شیک و شهری از همان هایی که راهنده شخصی دارند و صبح روزنامه می خوانند . اصلا مگر میشود دختری اینچنینی در این حد مستقل با آدمی بی کلاس مثل من دوست شود ؟ مادرم همیشه می گوید در طبقه و فرهنگ خودت باش  با بالای ها نپر انها تور ا جدی نخواند گرفت و ارزشی جز وسیله برای مورد تمخسر قرار گرفتن برای آنها نیستی .راست هم می گوید این خانم ، من را به راننده خودش هم معرفی نمی کند  چه برسد به انکه با خودش ..... . 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 1:22 توسط Shadow walker| |


Power By: LoxBlog.Com